غمز کردن
لغتنامه دهخدا
غمز کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . سعایت . وشایت . (تاج المصادر بیهقی ) :
مرا غمز کردند کان پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن .
غمز کردندش که اینجا کودکی است
نامد او میدان که در وهم شکی است .
مرا غمز کردند کان پرسخن
به مهر نبی و علی شد کهن .
غمز کردندش که اینجا کودکی است
نامد او میدان که در وهم شکی است .