غمازی کردن
لغتنامه دهخدا
غمازی کردن . [ غ َم ْ ما ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعایت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سخن چینی کردن . غَمز. اِمغال . (منتهی الارب ). رجوع به غَمز و غَمّاز شود :
حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق
گر آب دیده نکردی به گریه غمازی .
میسرت نشود عاشقی و مستوری
که عاقبت بکند رنگ روی غمازی .
حدیث عشق تو پیدا نکردمی بر خلق
گر آب دیده نکردی به گریه غمازی .
میسرت نشود عاشقی و مستوری
که عاقبت بکند رنگ روی غمازی .