غلو
لغتنامه دهخدا
غلو. [ غ ُ ] (از ع ، اِمص ) مخفف غُلُوّ. از حد گذشتن .گزافکاری . مبالغه . رجوع به غُلُوّ شود :
خفته اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود انتبهوا.
هست چون شیعه را بر آل علی
من رهی را به خدمت تو غلو
از بد چرخ آسیاکردار
خشک شد در دهان بنده خدو.
شیر خود را دید در چه از غلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو.
پادشاهی کن برو بخشا که او
سهو کرد و خیره رویی و غلو.
خفته اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود انتبهوا.
هست چون شیعه را بر آل علی
من رهی را به خدمت تو غلو
از بد چرخ آسیاکردار
خشک شد در دهان بنده خدو.
شیر خود را دید در چه از غلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو.
پادشاهی کن برو بخشا که او
سهو کرد و خیره رویی و غلو.