غلغل
لغتنامه دهخدا
غلغل . [ غ ُ غ ُ ] (اِ صوت ) شوریدن بلبلان و مرغان را گویند در حالت مستی . (برهان قاطع). نام آواز بلبلان چون بسیار باشند. آواز مرغان بسیار :
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
درشده آب کبوددر زره داودی .
گر ندانی ز زاغور بلبل
بنگرش گاه نغمه و غلغل .
|| حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن . آواز جوشیدن دیگ . صوت غلیان . غُطامِط. آواز آب چون به کوزه درون شود. بانگ کوزه در آب . صوت آب در کوزه و صراحی و جز آن . بقبقة. بانگ شراب چون از غنینه فروکنند. بانگ قلیان :
چو گرسیوز آن کاخ دربسته دید
می و غلغل نوش پیوسته دید.
یارب چه جرم کرد صراحی که خون خم
با نعره های غلغلش اندر گلو ببست .
|| صدا و آواز بسیار از یکجا که معلوم نشود که چه میگویند. (برهان قاطع). شور و غوغا. فریاد و هیاهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن و افتادن استعمال میشود. (آنندراج ). داد و فریاد. همهمه و غوغا. خلالوش . خراروش . غلغل از آواز کوزه گاه پر شدن گرفته اند. (فرهنگ اسدی ). آواز. آواز سخت . آواز سپاه بسیار یا جماعت بسیار :
ابا برق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد درکوهسار.
یکی غلغل از کاخ و ایوان بخاست
تو گفتی شب رستخیز است راست .
ز بس غلغل و ناله ٔ کرّ نای
تو گفتی همی دل بجنبد ز جای .
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبر.
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین .
غلغل باشد به هر کجا سپه آید
وین سپه از من ببرد یکسر غلغل .
ابر سیاه را به هوا اندر
از غلغل سگان چه زیان دارد.
تو به قیمت ز خر مصر نه ای کم به یقین
نه ز بانگ خر مصری است کم آن غلغل تو.
چه پرتو است که اقبال در جهان افکند
چه غلغل است که دولت در آسمان افکند.
ظهیر فاریابی (از روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 343).
به غلغل درآمد جرس با درای
بجوشید خون از دم کر نای .
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزاء عالم بشنوید.
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی .
|| آواز و بانگ ابزار موسیقی :
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
درشده آب کبوددر زره داودی .
گر ندانی ز زاغور بلبل
بنگرش گاه نغمه و غلغل .
|| حکایت صوت جوشیدن آب و شراب و جز آن . آواز جوشیدن دیگ . صوت غلیان . غُطامِط. آواز آب چون به کوزه درون شود. بانگ کوزه در آب . صوت آب در کوزه و صراحی و جز آن . بقبقة. بانگ شراب چون از غنینه فروکنند. بانگ قلیان :
چو گرسیوز آن کاخ دربسته دید
می و غلغل نوش پیوسته دید.
یارب چه جرم کرد صراحی که خون خم
با نعره های غلغلش اندر گلو ببست .
|| صدا و آواز بسیار از یکجا که معلوم نشود که چه میگویند. (برهان قاطع). شور و غوغا. فریاد و هیاهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن و افتادن استعمال میشود. (آنندراج ). داد و فریاد. همهمه و غوغا. خلالوش . خراروش . غلغل از آواز کوزه گاه پر شدن گرفته اند. (فرهنگ اسدی ). آواز. آواز سخت . آواز سپاه بسیار یا جماعت بسیار :
ابا برق و با جستن صاعقه
ابا غلغل رعد درکوهسار.
یکی غلغل از کاخ و ایوان بخاست
تو گفتی شب رستخیز است راست .
ز بس غلغل و ناله ٔ کرّ نای
تو گفتی همی دل بجنبد ز جای .
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبر.
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین .
غلغل باشد به هر کجا سپه آید
وین سپه از من ببرد یکسر غلغل .
ابر سیاه را به هوا اندر
از غلغل سگان چه زیان دارد.
تو به قیمت ز خر مصر نه ای کم به یقین
نه ز بانگ خر مصری است کم آن غلغل تو.
چه پرتو است که اقبال در جهان افکند
چه غلغل است که دولت در آسمان افکند.
ظهیر فاریابی (از روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 343).
به غلغل درآمد جرس با درای
بجوشید خون از دم کر نای .
از جمادی عالم جانها روید
غلغل اجزاء عالم بشنوید.
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی .
|| آواز و بانگ ابزار موسیقی :
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.