غضبان
لغتنامه دهخدا
غضبان . [ غ َ ] (اِ) سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. (برهان قاطع). سنگی که از منجنیق به سوی قلعه ٔ خصم اندازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. (فرهنگ رشیدی ) :
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش .
طیان سرای دین قلمشان
غضبان بنای کفر دمشان .
گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست
کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده .
چو پیکانش از حصن ترکش برآید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید.
|| منجنیق . (از برهان قاطع) :
به خرسنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند.
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش .
طیان سرای دین قلمشان
غضبان بنای کفر دمشان .
گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست
کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده .
چو پیکانش از حصن ترکش برآید
بر این حصن فیروزه غضبان نماید.
|| منجنیق . (از برهان قاطع) :
به خرسنگ غضبان خرابش کنند
به سیلاب خون غرق آبش کنند.