غش کردن
لغتنامه دهخدا
غش کردن . [ غ َش ش / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیانت و تزویر و ریا کردن . ادهان ؛ غش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غَش ّ شود. || در تداول عوام فارسی زبان ،به تخفیف شین یا به تشدید آن به معنی بیهوش شدن و بیخود شدن . غَشْی . رجوع به غش و غشی شود :
زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند.
چون برای عید حلوای مشوش میکند
خاطر از بهر برنج و حلقه چی غش میکند.
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.
- از خنده غش کردن ؛ سخت به خنده افتادن .
|| به دور چرخیدن اسب . (ناظم الاطباء).
زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند.
چون برای عید حلوای مشوش میکند
خاطر از بهر برنج و حلقه چی غش میکند.
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.
- از خنده غش کردن ؛ سخت به خنده افتادن .
|| به دور چرخیدن اسب . (ناظم الاطباء).