غره کردن
لغتنامه دهخدا
غره کردن . [ غ ِرْ /غ َرْ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . مغرور کردن . غره ساختن . رجوع به غره شود :
نگویند زینگونه مردان مرد
همانا جوانی ترا غره کرد.
چون شوی غره بدینش چو همی بینی
که همی غره کند گنبد دوارش .
نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
غره نکند هر که بدیده ست سپاهش
این عالم از آن پس به فراخی مکانیش .
هرکه را غره کرد دولت تیز
عذر آن دولتش هلاک رساند.
نگویند زینگونه مردان مرد
همانا جوانی ترا غره کرد.
چون شوی غره بدینش چو همی بینی
که همی غره کند گنبد دوارش .
نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
غره نکند هر که بدیده ست سپاهش
این عالم از آن پس به فراخی مکانیش .
هرکه را غره کرد دولت تیز
عذر آن دولتش هلاک رساند.