غرم
لغتنامه دهخدا
غرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی ) :
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری .
نشستنش با غرم و آهو بود
ز آرام و مردم به یک سو بود.
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده برو دل پر از داغ و گرم .
سواران ایران به سان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید به چنگ .
به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوز
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ .
راست گفتی که نره شیری بود
گله ٔ غرم و آهو اندر بر.
غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
گرگ دیدم چو سُغُر کرده ز بس ناوک بر .
تو شیری و شیران به کردارغرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم .
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغانه ز غرمان رمه .
همه دشت با شیر و یوز و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهو و رنگ .
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر.
شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم
چون بخسبد سر نهد در پنجه ٔ شیر ژیان .
تا چو غرم و گوزن و آهو و گور
در بیابان خورند طعمه ٔ شور
تشنه گردند و قصد آب کنند
سوی این آبخور شتاب کنند.
پلنگ را اثر عدل توبر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد.
شنیدم که در دشت صنعان جنید
سگی دید برکنده دندان ز صید
پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی .
|| قوچ شهری که گوسفند جنگی است . (برهان قاطع) :
مرا گر بخواهی ز شاه جهان
چو غرم ژیان با تو آیم دمان .
|| به معنی گوسفند هرک (هرک قیونی ؟) نیز آمده است که دمی کوچک دارد. (از فرهنگ شعوری ).
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری .
نشستنش با غرم و آهو بود
ز آرام و مردم به یک سو بود.
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده برو دل پر از داغ و گرم .
سواران ایران به سان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید به چنگ .
به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوز
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ .
راست گفتی که نره شیری بود
گله ٔ غرم و آهو اندر بر.
غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
گرگ دیدم چو سُغُر کرده ز بس ناوک بر .
تو شیری و شیران به کردارغرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم .
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغانه ز غرمان رمه .
همه دشت با شیر و یوز و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهو و رنگ .
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر.
شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم
چون بخسبد سر نهد در پنجه ٔ شیر ژیان .
تا چو غرم و گوزن و آهو و گور
در بیابان خورند طعمه ٔ شور
تشنه گردند و قصد آب کنند
سوی این آبخور شتاب کنند.
پلنگ را اثر عدل توبر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد.
شنیدم که در دشت صنعان جنید
سگی دید برکنده دندان ز صید
پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی .
|| قوچ شهری که گوسفند جنگی است . (برهان قاطع) :
مرا گر بخواهی ز شاه جهان
چو غرم ژیان با تو آیم دمان .
|| به معنی گوسفند هرک (هرک قیونی ؟) نیز آمده است که دمی کوچک دارد. (از فرهنگ شعوری ).