غرس
لغتنامه دهخدا
غرس . [ غ َ / غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (برهان قاطع) (مجمع الفرس ) (از فرهنگ شعوری ). خشم و تندی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). غژم . غرش . غراش :
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس .
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس .
|| خوشه ٔ غله در زبان پهلوی . (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری ) .
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس .
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس .
|| خوشه ٔ غله در زبان پهلوی . (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری ) .