غداری
لغتنامه دهخدا
غداری . [ غ َدْ دا ] (حامص ) غدار بودن . مکاری . حیله گری . فریبندگی :
خشتی که ز دیواری بردند به بیداری
شاخی که ز گلزاری بردند به غداری .
دیوی ره یافت اندرین بستان
بدفعلی و ریمنی و غداری .
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری
سپهر با توچه پهلو زند به غداری .
رجوع به غَدّار شود.
خشتی که ز دیواری بردند به بیداری
شاخی که ز گلزاری بردند به غداری .
دیوی ره یافت اندرین بستان
بدفعلی و ریمنی و غداری .
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری
سپهر با توچه پهلو زند به غداری .
رجوع به غَدّار شود.