غالیه بوی
لغتنامه دهخدا
غالیه بوی . [ ی َ / ی ِ ](ص مرکب ) آنچه بوی غالیه دهد. غالیه بو :
من وآن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد.
تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
کاین ز تبش آبله رویت کند
وآن ز نفس غالیه بویت کند.
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمه ٔ حیوان و خاک غالیه بوئی .
من وآن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد.
تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
کاین ز تبش آبله رویت کند
وآن ز نفس غالیه بویت کند.
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمه ٔ حیوان و خاک غالیه بوئی .