عیون
لغتنامه دهخدا
عیون . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَین . رجوع به عَین شود. چشم ها. دیده ها :
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
|| چشمه های آب :
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون .
- عیون حسین بن زید ؛ چشمه ای است . (منتهی الارب ).
|| بزرگان . مهم ها :
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم .
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 63). || لؤلؤ مدحرج و غلطان ، و مفرد ندارد و نمیتوان «عین » گفت . (از الجماهر بیرونی ص 125). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. (جواهرنامه ). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
|| چشمه های آب :
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون .
- عیون حسین بن زید ؛ چشمه ای است . (منتهی الارب ).
|| بزرگان . مهم ها :
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم .
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 63). || لؤلؤ مدحرج و غلطان ، و مفرد ندارد و نمیتوان «عین » گفت . (از الجماهر بیرونی ص 125). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. (جواهرنامه ). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).