عینه
لغتنامه دهخدا
عینه . [ ع َ / ع ِ ن ِ هی / ن َ هو ] (از ع ، ق مرکب ) عین آن . خود آن . ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج ) :
گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود
گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا.
و رجوع به عین شود.
- بعینه ؛ بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود : آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335).
بعینه ز هر سو که برداشتند
نمایش یکی بود بگذاشتند.
بعینه در او صورت خویش دید
ولایت به دست بداندیش دید.
مراد شه که مقصود جهانست
بعینه با برادر همچنانست .
چرا که این چنین بهشتی است بعینه . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 80).
گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود
گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا.
و رجوع به عین شود.
- بعینه ؛ بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود : آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335).
بعینه ز هر سو که برداشتند
نمایش یکی بود بگذاشتند.
بعینه در او صورت خویش دید
ولایت به دست بداندیش دید.
مراد شه که مقصود جهانست
بعینه با برادر همچنانست .
چرا که این چنین بهشتی است بعینه . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 80).