عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ] (اِخ ) نام غلام رودکی بود که ظاهراً رودکی وی را خریده و از خریدن آن وامدار شده بود وابوالفضل بلعمی آن وام را پرداخته است . رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود :
کس فرستاد به سرّ اندر عیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
گوئی چمن ز ناله ٔ مرغ و نسیم گل
با رودکی حکایت عیار می کند.
کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته .
قیمت عیار راهم فام کرد از دیگری
بلعمی عیاروار از رودکی بفکند فام .
کس فرستاد به سرّ اندر عیار مرا
که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا.
گوئی چمن ز ناله ٔ مرغ و نسیم گل
با رودکی حکایت عیار می کند.
کردم دل خویش ای بت عیار ز عشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته .
قیمت عیار راهم فام کرد از دیگری
بلعمی عیاروار از رودکی بفکند فام .