عنبرفشان
لغتنامه دهخدا
عنبرفشان . [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) عنبرفشاننده . آنچه عنبر بپاشد و خوشبوی چون عنبر باشد :
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان .
از شراره ٔ آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح .
شه از زلف مشکین آن دلکشان
کمندی برآراست عنبرفشان .
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان .
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.
جعدشان در مجلس او مشکبار
زلفشان در پیش اوعنبرفشان .
از شراره ٔ آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح .
شه از زلف مشکین آن دلکشان
کمندی برآراست عنبرفشان .
سرآغوش و گیسوی عنبرفشان .
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید.