عناب
لغتنامه دهخدا
عناب . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) سنجد جیلان . (منتهی الارب ). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف ، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی ، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی تر از برگ کنار. و یک روی آن مزغب ، و پوست درخت آن سرخ رنگ و چوب آن نیز سرخ رنگ و نیمرنگ و خالدار. بهترین آن بزرگ بالیده ٔ به کمال رسیده ٔ سرخ شده ٔ در گوشت جرجانی و یا خطایی آن است که شیرین و عفوصت آن کم باشد. تازه ٔ آن معتدل در حرارت و برودت و مایل به رطوبت است ، و شیخ الرئیس آن را بارد اول و معتدل در یبوست و رطوبت قلیلی گفته است . خواص آن : منضج اخلاط غلیظه و ملین صدر و احشاء و مسهل اخلاط رقیقه و رافع خشونت سینه و حلق و صوت ، عارض از حرارت و سرفه ، و صاف کننده ٔ خون ، و مولد خون صالح ، و مسکن التهاب و تشنگی و حدت خون وگرمی و وجع جگر و مثانه و امراض مقعده و لزع امعاء و معده . (از مخزن الادویة). درختچه ای است از تیره ٔ عنابها که جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان محسوب میشود. ارتفاع آن بین 4 تا 6 متر است و دارای ساقه ٔ راست و شاخه های ناهموار است . برگهایش کوچک و شفاف و بی کرک است و در قاعده ٔ دمبرگ دو گوشوارک نوک تیز بصورت خار وجود دارند. گلهایش کوچک و زردرنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است . میوه اش شفت و مایل به قرمز و شفاف و کروی است ، و ممکن است به بزرگی یک زیتون برسد. و دارای طعمی مطبوع است . بوی عناب ضعیف و طعم آن لعابی و کمی شیرین است . علاوه بر آنکه میوه ٔ این گیاه را بحالت تازه مصرف می کنند، در تداوی بعنوان ملین و مسکن سرفه به کار میرود. گیاه مزبور در اکثر نقاط ایران میروید.اون ناف . اون ناف دار. طبرخون . سنجد گرگان . سیلانه . شیلانه . تفاح بری . سیب کوهی . یبانی . آلماآغاجی . ارج . درخت شیلان . درخت شیلانک . تبرخون . عناب آغاجی . صغیرا. سنجد جیلان . سنجد جیلانی . (فرهنگ فارسی معین ). یک دانه ٔآن را عنابة گویند. (از اقرب الموارد) :
نهاد زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب .
چو چوب عنابم گر چین گرفت روی همه
گرفت اشکم در دیده گونه ٔ عناب .
بشرط بی بی شمس و بشرب بابا خمس
به مصطکی و به بادام و پسته و عناب .
حاجت به جو آبست و جوم نیست ولکن
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب .
چرا هوای لبت خون من بجوش آورد
اگر نشاندن خون از خواص عناب است .
پست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت .
|| کنایه از لب معشوق است . (آنندراج ) (برهان قاطع) :
بپرسید سین دخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را.
بده عناب چون سازی کمند زلف چین برچین
مرا عناب وار از روی خون آلوده چین خیزد.
گهی بر شکر از بادام زد آب
گهی خایید فندق را به عناب .
لب لعل عناب شکرشکن
زده بوسه بر فندق بی دهن .
مریضی که از عشق تب میکند
علاجش دو عناب لب میکند.
|| در این بیت از منوچهری :
ابر زیر و بم شعرِ اعشی ِّ قیس
همی زد زننده به مضرابها
نسخه ٔ بدل بجای مضرابها «عنابها» دارد که مرحوم دهخدا احتمال داده اند «عناب » نام سازی باشد. و نیز می توان آن را بمعنی سرانگشتان پنداشت ، چنانکه «عناب تر» در فرهنگها بمعنی انگشتان آمده است .
- عناب بری ؛ کول خس . کوله خس . (از فرهنگ فارسی معین ).
- عناب تر . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب رنگ ؛ به رنگ عناب . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عنابگون ؛ به رنگ عناب . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب وار ؛ مانند عناب . رجوع به این ماده در ردیف خودشود.
نهاد زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب .
چو چوب عنابم گر چین گرفت روی همه
گرفت اشکم در دیده گونه ٔ عناب .
بشرط بی بی شمس و بشرب بابا خمس
به مصطکی و به بادام و پسته و عناب .
حاجت به جو آبست و جوم نیست ولکن
دل هست بنفشه صفت و اشک چو عناب .
چرا هوای لبت خون من بجوش آورد
اگر نشاندن خون از خواص عناب است .
پست شکر گشت غبار درت
پسته و عناب شده شکرت .
|| کنایه از لب معشوق است . (آنندراج ) (برهان قاطع) :
بپرسید سین دخت مهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را.
بده عناب چون سازی کمند زلف چین برچین
مرا عناب وار از روی خون آلوده چین خیزد.
گهی بر شکر از بادام زد آب
گهی خایید فندق را به عناب .
لب لعل عناب شکرشکن
زده بوسه بر فندق بی دهن .
مریضی که از عشق تب میکند
علاجش دو عناب لب میکند.
|| در این بیت از منوچهری :
ابر زیر و بم شعرِ اعشی ِّ قیس
همی زد زننده به مضرابها
نسخه ٔ بدل بجای مضرابها «عنابها» دارد که مرحوم دهخدا احتمال داده اند «عناب » نام سازی باشد. و نیز می توان آن را بمعنی سرانگشتان پنداشت ، چنانکه «عناب تر» در فرهنگها بمعنی انگشتان آمده است .
- عناب بری ؛ کول خس . کوله خس . (از فرهنگ فارسی معین ).
- عناب تر . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب رنگ ؛ به رنگ عناب . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عنابگون ؛ به رنگ عناب . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عناب وار ؛ مانند عناب . رجوع به این ماده در ردیف خودشود.