عمیان
لغتنامه دهخدا
عمیان . [ ع ُم ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍. کوران . نابینایان :
ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست
همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان .
رجوع به أعمی ̍ شود. || کور. نابینا :
مور بر دانه از آن لرزان بود
که ز خرمنگاه خود عمیان بود.
- برعمیان ؛ چون کوران . کورکورانه . بطریق کوران :
چند برعمیان دوانی اسب را
باید استا پیشه را و کسب را.
- علی العمیان ؛ کورکورانه . (از دزی ).
ز نابیناست پنهان رنگ ، بانگ از کر پنهانست
همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان .
رجوع به أعمی ̍ شود. || کور. نابینا :
مور بر دانه از آن لرزان بود
که ز خرمنگاه خود عمیان بود.
- برعمیان ؛ چون کوران . کورکورانه . بطریق کوران :
چند برعمیان دوانی اسب را
باید استا پیشه را و کسب را.
- علی العمیان ؛ کورکورانه . (از دزی ).