عسس
لغتنامه دهخدا
عسس . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عاس ّ. (منتهی الارب ). ج ِ عاس است بمعنی شبگرد و حارس ، آن را اسم جمع برای عاس نیز گفته اند، زیرا جمع مکسر «فاعل » بر وزن فَعَل نیامده است . (از اقرب الموارد). جمع عاس ّ است که به معنی شحنه ٔ شب باشد ودر فارسی بر مفرد اطلاق کنند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). پاسبانان که به شب گردند. (دهار). کسی که به محافظت شهر به شب گردد. (غیاث اللغات ). شبگرد. شبگردان . کوتوال . نوبتی . گزمه . داروغه . شبرو :
یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تو را
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس .
از خاک سر کویت خالی نشوم یک شب
گر بر سر هر سنگی حالی عسسی باشد.
ماه سی روزه به از چارده شب
گرنه سگ نه عسسش نشناسد.
شحنه ٔ شب خون عسس ریخته
بر شکرش پرّمگس ریخته .
بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پرعسس ؟
چون موکل آن ملایک پیش وپس
بوده پنهان گشته پیدا چون عسس .
اندر آن بودیم کآن شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس .
هست او اندر کمین ای بوالهوس
تا نگردی فارغ از شب ای عسس .
اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد بشب خفتن از دزد کس .
من مفلسم در کاروان گوهر که خواهد قصد کن
نگذاشت مطرب در برم چندان که بستاند عسس .
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد.
محتسب مست و عسس هم مست و شحنه بود مست
جمله ٔ اصناف مست و کوچه و بازارمست .
گر عسس کرد رها محتسبم میگیرد
تا ز کیفیت چشم تو خبر یافته ام .
- امثال :
عسس بیا مرا بگیر ، همانند و به معنی : سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند: مگر من بیکارم که خودم را وارد این معرکه بکنم ، عسس بیا مرا بگیر که نیست .(فرهنگ عوام ). نظیر: أنت فی مثل صاحب البقرة. (امثال و حکم دهخدا).
عسس را به یاددهد که مرا بگیر ؛ این مثل را در جایی زنند که کسی از زبان خود حرفی بگوید که بدان حرف در بلا و تهلکه افتد. (آنندراج ).
عسس را چو با دزد یاری بود
به گنجینه چون استواری بود؟
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنائیهاست با میر عسس .
لقمه ٔ مردان نمی شاید به طفلی بار داد
سرّ سلطان را نشاید گفت هرگز با عسس .
در کشوری که دزد رفیق عسس بود
بیچاره رهروی که به خواب هوس بود.
یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تو را
هزار بار خرانبار بیش کرده عسس .
از خاک سر کویت خالی نشوم یک شب
گر بر سر هر سنگی حالی عسسی باشد.
ماه سی روزه به از چارده شب
گرنه سگ نه عسسش نشناسد.
شحنه ٔ شب خون عسس ریخته
بر شکرش پرّمگس ریخته .
بر در او گر نداری حرمتی
چون توانی رفت راه پرعسس ؟
چون موکل آن ملایک پیش وپس
بوده پنهان گشته پیدا چون عسس .
اندر آن بودیم کآن شخص از عسس
راند اندر باغ از خوفی فرس .
هست او اندر کمین ای بوالهوس
تا نگردی فارغ از شب ای عسس .
اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد بشب خفتن از دزد کس .
من مفلسم در کاروان گوهر که خواهد قصد کن
نگذاشت مطرب در برم چندان که بستاند عسس .
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد.
محتسب مست و عسس هم مست و شحنه بود مست
جمله ٔ اصناف مست و کوچه و بازارمست .
گر عسس کرد رها محتسبم میگیرد
تا ز کیفیت چشم تو خبر یافته ام .
- امثال :
عسس بیا مرا بگیر ، همانند و به معنی : سری که درد نمی کند دستمال نمی بندند: مگر من بیکارم که خودم را وارد این معرکه بکنم ، عسس بیا مرا بگیر که نیست .(فرهنگ عوام ). نظیر: أنت فی مثل صاحب البقرة. (امثال و حکم دهخدا).
عسس را به یاددهد که مرا بگیر ؛ این مثل را در جایی زنند که کسی از زبان خود حرفی بگوید که بدان حرف در بلا و تهلکه افتد. (آنندراج ).
عسس را چو با دزد یاری بود
به گنجینه چون استواری بود؟
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنائیهاست با میر عسس .
لقمه ٔ مردان نمی شاید به طفلی بار داد
سرّ سلطان را نشاید گفت هرگز با عسس .
در کشوری که دزد رفیق عسس بود
بیچاره رهروی که به خواب هوس بود.