عزلت نشین
لغتنامه دهخدا
عزلت نشین . [ ع ُ ل َن ِ ] (نف مرکب ) گوشه گیر. منزوی . معتزل :
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.
گروهی عمل دار عزلت نشین
قدمهای خاکی دم آتشین .
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.
گروهی عمل دار عزلت نشین
قدمهای خاکی دم آتشین .