عرق چین
لغتنامه دهخدا
عرق چین . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عرقچین . عرق چیننده . آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند :
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم .
|| نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان ). نوعی از کلاه که در زیر دستار پوشند. (غیاث اللغات ). در قوسی طاقه که زیرکلاه و دستار پوشند. (آنندراج ). نوعی از کلاه نازک که نوعاً در زیر کلاه بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه و رکن گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند. (فرهنگ فارسی معین ). کلاهی از جامه ٔ تنک که پیش از این کسبه و آخوندها زیر کلاه یا عمامه می پوشیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرقیة. عراقیة. طاقیة. شب کلاه . کله پوش . نوعی کلاه بی لبه از پارچه ٔ نازک یا بافته که فقط قسمتی از فرق سر را پوشاند :
زهی دولت زهی طالع زهی بخت
که شب پوش و عرقچین تو دارد.
منه واعظ دگر زینگونه دستار کلان بر سر
که آخر چون عرقچین در ته دستار میمانی .
عرقچین نمی دوزد آن گلعذار
که شاخ گلش می فشاند به بار.
کلاه و عرقچین و مسحی و موزه
چو ارواح بگزیده دوری ز قالب .
ز بهر عرقچین واعظ از این پیش
شدندی برهنه سران جمله تائب .
صد عرقچین فدای طاقیه باد
هیچ از قالبش نیاید یاد.
- امثال :
سر کچل وعرقچین !؛ نظیر وسمه بر ابروی کور. (امثال و حکم دهخدا).
|| قطیفه و هر چیز که بدان عرق پاک کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رومال . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم .
|| نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان ). نوعی از کلاه که در زیر دستار پوشند. (غیاث اللغات ). در قوسی طاقه که زیرکلاه و دستار پوشند. (آنندراج ). نوعی از کلاه نازک که نوعاً در زیر کلاه بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه و رکن گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند. (فرهنگ فارسی معین ). کلاهی از جامه ٔ تنک که پیش از این کسبه و آخوندها زیر کلاه یا عمامه می پوشیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرقیة. عراقیة. طاقیة. شب کلاه . کله پوش . نوعی کلاه بی لبه از پارچه ٔ نازک یا بافته که فقط قسمتی از فرق سر را پوشاند :
زهی دولت زهی طالع زهی بخت
که شب پوش و عرقچین تو دارد.
منه واعظ دگر زینگونه دستار کلان بر سر
که آخر چون عرقچین در ته دستار میمانی .
عرقچین نمی دوزد آن گلعذار
که شاخ گلش می فشاند به بار.
کلاه و عرقچین و مسحی و موزه
چو ارواح بگزیده دوری ز قالب .
ز بهر عرقچین واعظ از این پیش
شدندی برهنه سران جمله تائب .
صد عرقچین فدای طاقیه باد
هیچ از قالبش نیاید یاد.
- امثال :
سر کچل وعرقچین !؛ نظیر وسمه بر ابروی کور. (امثال و حکم دهخدا).
|| قطیفه و هر چیز که بدان عرق پاک کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رومال . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).