عرعر
لغتنامه دهخدا
عرعر. [ ع َ ع َ ] (اِ صوت ) بانگ خر.صدای الاغ . (فرهنگ فارسی معین ). بانگ درازگوش . آواز خر. (فرهنگ لغات عامیانه ). اسم صوت خر. حکایت صوت خر. نقل صوت خر. نهیق . غان غان . || در فارسی به معنی مطلق آواز نیز هست . (آنندراج ) :
صوفی است خر و مرید صوفی خرخر
نبود عجب ار خری بود رهبر خر
از عرعر صوفی که بود عرعر خر
در رقص آیند صدهزاران سر خر.
عرعر او زینت باغ جهان
مغز سرش ماحضر خواجگان .
صوفی است خر و مرید صوفی خرخر
نبود عجب ار خری بود رهبر خر
از عرعر صوفی که بود عرعر خر
در رقص آیند صدهزاران سر خر.
عرعر او زینت باغ جهان
مغز سرش ماحضر خواجگان .