عجف
لغتنامه دهخدا
عجف . [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند یا سیر خورانیدن طعام خود را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (اقرب الموارد). || برداشت نمودن از کسی و مؤاخذه نکردن . || لاغر کردن ستور را. || جدا شدن از کسی و دور ماندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بردبار گردانیدن نفس را. (منتهی الارب ).