عالمیان
لغتنامه دهخدا
عالمیان . [ ل َ ] (اِ مرکب ) ج ِ عالَمی ، جهانیان . آنچه در جهان است : و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده . (کلیله و دمنه ). تا عالمیان بدانند که چون با جگرگوشه و قرة العین ... (سندبادنامه ص 204).
چون علم لشکر دل یافتم
روی خود از عالمیان تافتم .
حق تعالی او را به کرامت آن مخصوص گردانید و عالمیان در کنف عدل و رأفت و پناه احسان و عاطفت او آسوده گشتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 21). رحمت عالمیان و صفوت آدمیان . (گلستان ). شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است .
چون علم لشکر دل یافتم
روی خود از عالمیان تافتم .
حق تعالی او را به کرامت آن مخصوص گردانید و عالمیان در کنف عدل و رأفت و پناه احسان و عاطفت او آسوده گشتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 21). رحمت عالمیان و صفوت آدمیان . (گلستان ). شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است .