طیرگی
لغتنامه دهخدا
طیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) خدوک . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی ) :
او را بدین هجا بدف اندر همی زنند
از طیرگی ورا چو دف تر همی کنم .
سخنهائی که او را بود در دل
فشاند از طیرگی چون دانه در گل .
او را بدین هجا بدف اندر همی زنند
از طیرگی ورا چو دف تر همی کنم .
سخنهائی که او را بود در دل
فشاند از طیرگی چون دانه در گل .