طیرة
لغتنامه دهخدا
طیرة. [ رَ] (ع اِمص ) خجلت و خجالت . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) شرمسار. خجل :
بلبل بغزل طیره کند اعشی را
صلصل بنوا خیره کند لیلی را.
ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری
در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را.
خجل و طیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم .
ای خواجه بورجا که ز کف ّ منیر تو
طیره ست آفتاب ضحی و مه دجا.
آن بت شوخ دیده کز رخ دوست
طیره خورشید و ماه شرمنده ست .
طیره همی شدم که چنین میهمان مرا
هرگز به عمر خویش نیامد شبی به خواب .
طیره از طُره ٔ خوشبوی تو عطار ختن
خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین .
طیره ٔ جلوه ٔ طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بُستان تو باد.
|| (اِمص ) آزردگی . (برهان ). دلتنگی : چون بکوفه برسیدند بسرای سعیدبن جُبیر فرودآمدند و دختری ازآن ِ سعید از خانه بیرون نگرید، بند بر پای پدر دید بگریست ، سعید گفت ای دختر پدر را طیره مده و گریه مکن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || (ص ) آزرده و دلتنگ :
طیره مکن مرا بسوی دوستان بعید
کز جمله دوستان سوی تو کردم ارتجا.
طره مفشان کز هلاکت عید جان برساختند
طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند.
دید کز جای برنخاستمش
طیره بنشست و دلگران برخاست .
کو به قدف زشت من طیره شود
وز غرض وز سرّ من غافل بود.
بلبل بغزل طیره کند اعشی را
صلصل بنوا خیره کند لیلی را.
ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری
در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را.
خجل و طیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم .
ای خواجه بورجا که ز کف ّ منیر تو
طیره ست آفتاب ضحی و مه دجا.
آن بت شوخ دیده کز رخ دوست
طیره خورشید و ماه شرمنده ست .
طیره همی شدم که چنین میهمان مرا
هرگز به عمر خویش نیامد شبی به خواب .
طیره از طُره ٔ خوشبوی تو عطار ختن
خجل از عارض نیکوی تو صورتگر چین .
طیره ٔ جلوه ٔ طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بُستان تو باد.
|| (اِمص ) آزردگی . (برهان ). دلتنگی : چون بکوفه برسیدند بسرای سعیدبن جُبیر فرودآمدند و دختری ازآن ِ سعید از خانه بیرون نگرید، بند بر پای پدر دید بگریست ، سعید گفت ای دختر پدر را طیره مده و گریه مکن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || (ص ) آزرده و دلتنگ :
طیره مکن مرا بسوی دوستان بعید
کز جمله دوستان سوی تو کردم ارتجا.
طره مفشان کز هلاکت عید جان برساختند
طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند.
دید کز جای برنخاستمش
طیره بنشست و دلگران برخاست .
کو به قدف زشت من طیره شود
وز غرض وز سرّ من غافل بود.