طمع داشتن
لغتنامه دهخدا
طمع داشتن .[ طَ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آزمند بودن . چشم داشتن . حریص بودن . عسم . (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ) :
تو طمع زو مدار میوه و گل
یار بد هست بابت سرپل .
بتبع سلف رستگاری طمع میدارد. (کلیله و دمنه ).
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم
نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم .
طمع دارم که گر ناگه شگرفی
بخواند زین محبت نامه حرفی .
مدار از منزل آرایان طمع معماری دلها
که وسعت رفت از دست و دل مردم به منزلها.
بد میکنی و نیک طمع میداری
خود بدباشد جزای بدکرداری .
تو طمع زو مدار میوه و گل
یار بد هست بابت سرپل .
بتبع سلف رستگاری طمع میدارد. (کلیله و دمنه ).
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم
نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم .
طمع دارم که گر ناگه شگرفی
بخواند زین محبت نامه حرفی .
مدار از منزل آرایان طمع معماری دلها
که وسعت رفت از دست و دل مردم به منزلها.
بد میکنی و نیک طمع میداری
خود بدباشد جزای بدکرداری .