طمع خام
لغتنامه دهخدا
طمع خام . [ طَ م َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تمنای امری که ممکن نباشد. (غیاث ). کنایه از توقع داشتن بچیزی است که ممکن الحصول نباشد. (برهان ). هوس بی حاصل و تمنای امری که ممکن نباشد. (آنندراج ) :
عکس روی تو چو در آینه ٔ جام افتاد
عارف از خنده ٔ می در طمع خام افتاد.
طمع خام بین که قصه ٔ فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است .
خاک دارد فلک از کاسه ٔ امّید دریغ
طمع خام ازو آب بقا میخواهد.
من کجا آرزوی وصل دلارام کجا
دل نومید کجا این طمع خام کجا.
ما دل به چین زلف دلارام بسته ایم
در باده ٔ لبش طمع خام بسته ایم .
عکس روی تو چو در آینه ٔ جام افتاد
عارف از خنده ٔ می در طمع خام افتاد.
طمع خام بین که قصه ٔ فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است .
خاک دارد فلک از کاسه ٔ امّید دریغ
طمع خام ازو آب بقا میخواهد.
من کجا آرزوی وصل دلارام کجا
دل نومید کجا این طمع خام کجا.
ما دل به چین زلف دلارام بسته ایم
در باده ٔ لبش طمع خام بسته ایم .