طمطراق
لغتنامه دهخدا
طمطراق . [ طُ طُ ] (ع اِ) بمعنی طاق و ترنب است که کرو فر و خودنمائی باشد. (برهان ). کر و فر و شأن و تجمل . صاحب مؤید نوشته که طم بمعنی علو و طراق بمعنی آوازه ٔ خوش و طمطراق از این مرکبست . (غیاث ) (آنندراج ). این کلمه صورة عربیست . در قاموس نیافتم . کلمه ٔ طمطراک در بیت ذیل ِ بندار رازی آمده است :
مرا گویند زن کن زآنکه اندر دل هلاک آیی
عروسک پرجهیزک پر ز جامه طمطراک آیی .
گویی ازبهرحرمت علم است
اینهمه طمطراق و جنگ و سمند.
مرا بمنزل الا الذین فرودآورد
فروگشای ز من طمطراق الشعرا.
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد.
زین لسان الطیر علم آموختند
طمطراق سروری اندوختند.
وز غلو خلق و مکث و طمطراق
تافت بر آن مار خورشید عراق .
خود کسی کاین سعادتش باشد
هست شاهی و طمطراقش نیست .
- امثال :
ای خداوندان طاق و طمطراق نمی آزرد طلاق .
مرا گویند زن کن زآنکه اندر دل هلاک آیی
عروسک پرجهیزک پر ز جامه طمطراک آیی .
گویی ازبهرحرمت علم است
اینهمه طمطراق و جنگ و سمند.
مرا بمنزل الا الذین فرودآورد
فروگشای ز من طمطراق الشعرا.
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد.
زین لسان الطیر علم آموختند
طمطراق سروری اندوختند.
وز غلو خلق و مکث و طمطراق
تافت بر آن مار خورشید عراق .
خود کسی کاین سعادتش باشد
هست شاهی و طمطراقش نیست .
- امثال :
ای خداوندان طاق و طمطراق نمی آزرد طلاق .