طلایه
لغتنامه دهخدا
طلایه . [ طَ ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات ). پیش قراول . پیشرو لشکر. پیش جنگ . طلیعه . (السامی ). ماثد. (منتهی الارب ). طلایه ٔ جیش ؛ طلیعه ٔ آن . نگاهبان لشکر که به اطراف آن شب بگردند و تفحص لشکر بیگانه کنند. فوجی که به شب حفاظت شهر و لشکر کند و مردم اینجا (هند) که طلاوه گویند خطاست و صاحب بهار عجم در رساله ٔ جواهرالحروف نوشته است طلایه که بمعنی فوج محافظ لشکر است ، در اصل طلایع بود جمع طلیعه ، مگر فارسیان بمعنی مفرد استعمال کنند چنانکه بجای عجیب عجائب و بجای ملک ملائک ... (غیاث ) . در قوسی ، جمعی از لشکر که شبها به کشیک دورادور لشکر برای پاس بگردند... طرایه مثله . کذا فی کشف اللغات و باید دانست که فارسیان چون خواهند که کلمه ٔ غیرفارسی را از جنس کلمات خود گردانند اگر آن کلمه ذات العین است آن عین را به هاء بدل کنند از جهت قرب مخرج چون لهفة و هفهف به وزن و معنی لعبت و عفعف و صیغه ٔ جمع عربی نزد ایشان حکم صیغه ٔ مفرد دارد چون ریاض و عجائب و ملایک و مشایخ و حور و غیر آن و بر این تقدیر طلایه مبدل مفرس طلاعه بود جمع طلیعه و طای مهمله از جهت رسم خطبود از عالم طلا و فوطه و غوطه و طپانچه ... (آنندراج ) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاه داشتی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خبربه مدینه آمد که ابوسفیان خود به جنگ آمد و طلایه ٔ او آمدند و دو تن از انصار کشتند و خرابی بسیار کردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). پس یک سوار خوشنواز پیش سوفرای آمد و سوفرای تیری بر پیشانی اسب او زد و اسب بیفتاد و بمرد. سوفرای آن مرد را اسیر کرد و او را پرسید که تو کیستی ؟ گفت : من یکی از طلایگان خوشنوازم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خوشنواز [ پادشاه هیاطله ] دانست که با وی [ سوفرای سردار ایرانی ] تاب ندارد، سپاه خویش را گرد کرد و بر جای همی بود و طلایه بیرون کرد وسوفرای نیز طلایه بیرون کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
طلایه ز یک سو مر او را ندید
چنین تا بنزدیک لشکر رسید.
طلایه شب و روز در جنگ بود
تو گفتی که گیتی به یک رنگ بود.
سپیده چو ازکوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید.
چو خورشید تابان بیاراست گاه
طلایه بیامد ز نزدیک شاه .
زبهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.
طلایه ز ترکان چو هشتادمرد
همی گشت بر گرد دشت نبرد.
به ره بر فراوان طلایه بکشت
کسی کو نشد کشته بنمود پشت .
تو بی دیده بان وطلایه مباش
ز هر دانشی سست مایه مباش .
گرازه طلایه است با گستهم
که با بیژن گیو باشد بهم .
طلایه فرستاد هر سو به راه
همی داشت لشکر ز دشمن نگاه .
شب و روز گرد طلایه بپای
سواران بادانش و رهنمای .
سپهبد طلایه به داراب داد
طلایه سنان را به زهر آب داد.
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه بهنگام خواب
از ایشان سوارطلایه نبود
کسی را ز اندیشه مایه نبود.
همیشه به پیش اندرون دار پیل
طلایه پراکنده بر چار میل .
بباید به هر گوشه ای دیده بان
طلایه به روز و به شب پاسبان .
همه کس فرستید و آگه کنید
طلایه پراکنده بر ره کنید.
به هشتم طلایه بیامد ز راه
به خسرو چنین گفت کآمد سپاه .
چنانچون ببایست برساخته
ز هر سو طلایه برون تاخته .
طلایه بیامد ز ترکان به راه
بدیدند بهرام را با سپاه .
طلایه چو گرد سپه دید رفت
بپیچید سوی فرامرز تفت .
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان
چو دیدند هر گونه بازآمدند
بر شاه گردن فراز آمدند.
که قیصر ز می خوردن و از شکار
همی هیچ نندیشد از روزگار
نه روزش طلایه نه شب پاسبان
سپاه است همچون رمه بی شبان .
چنین تا بنزدیکی طیسفون
طلایه همی راند پیش اندرون .
طلایه برافکند بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت .
چو یک بهره از تیره شب درگذشت
خروش طلایه برآمد ز دشت .
طلایه به هرمزد خرّاد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.
تهمتن گذشت از طلایه سوار
بیامد شتابان سوی کوهسار.
بدانست رستم کز ایران سپاه
به شب گیو باشد طلایه به راه .
برون کن طلایه ز پیش سپاه
به روز سپید و شبان سیاه .
چو نزدیکی زابلستان رسید
خروش طلایه به دستان رسید.
یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند
سلطان ماضی و پدر او سبکتکین .
و اینک بیامده ست به پنجاه روز پیش
جشن سده طلایه ٔ نوروز نامدار.
ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند
لشکر چین و چگل را به طلایه شکند.
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه .
اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه ٔ راهها طلایه گذاشته است . (تاریخ بیهقی ص 131).
ز جنگ آرمیدند هر دو گروه
طلایه همی گشت بردشت و کوه .
|| دوائی که بدان طلا کنند. نورالدین ظهوری راست :
سرخ رویند عاشقان در هند
خون ناب است گر طلایه ٔ عشق .
طلایه ز یک سو مر او را ندید
چنین تا بنزدیک لشکر رسید.
طلایه شب و روز در جنگ بود
تو گفتی که گیتی به یک رنگ بود.
سپیده چو ازکوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید.
چو خورشید تابان بیاراست گاه
طلایه بیامد ز نزدیک شاه .
زبهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.
طلایه ز ترکان چو هشتادمرد
همی گشت بر گرد دشت نبرد.
به ره بر فراوان طلایه بکشت
کسی کو نشد کشته بنمود پشت .
تو بی دیده بان وطلایه مباش
ز هر دانشی سست مایه مباش .
گرازه طلایه است با گستهم
که با بیژن گیو باشد بهم .
طلایه فرستاد هر سو به راه
همی داشت لشکر ز دشمن نگاه .
شب و روز گرد طلایه بپای
سواران بادانش و رهنمای .
سپهبد طلایه به داراب داد
طلایه سنان را به زهر آب داد.
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه بهنگام خواب
از ایشان سوارطلایه نبود
کسی را ز اندیشه مایه نبود.
همیشه به پیش اندرون دار پیل
طلایه پراکنده بر چار میل .
بباید به هر گوشه ای دیده بان
طلایه به روز و به شب پاسبان .
همه کس فرستید و آگه کنید
طلایه پراکنده بر ره کنید.
به هشتم طلایه بیامد ز راه
به خسرو چنین گفت کآمد سپاه .
چنانچون ببایست برساخته
ز هر سو طلایه برون تاخته .
طلایه بیامد ز ترکان به راه
بدیدند بهرام را با سپاه .
طلایه چو گرد سپه دید رفت
بپیچید سوی فرامرز تفت .
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان
چو دیدند هر گونه بازآمدند
بر شاه گردن فراز آمدند.
که قیصر ز می خوردن و از شکار
همی هیچ نندیشد از روزگار
نه روزش طلایه نه شب پاسبان
سپاه است همچون رمه بی شبان .
چنین تا بنزدیکی طیسفون
طلایه همی راند پیش اندرون .
طلایه برافکند بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت .
چو یک بهره از تیره شب درگذشت
خروش طلایه برآمد ز دشت .
طلایه به هرمزد خرّاد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.
تهمتن گذشت از طلایه سوار
بیامد شتابان سوی کوهسار.
بدانست رستم کز ایران سپاه
به شب گیو باشد طلایه به راه .
برون کن طلایه ز پیش سپاه
به روز سپید و شبان سیاه .
چو نزدیکی زابلستان رسید
خروش طلایه به دستان رسید.
یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند
سلطان ماضی و پدر او سبکتکین .
و اینک بیامده ست به پنجاه روز پیش
جشن سده طلایه ٔ نوروز نامدار.
ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند
لشکر چین و چگل را به طلایه شکند.
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه .
اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه ٔ راهها طلایه گذاشته است . (تاریخ بیهقی ص 131).
ز جنگ آرمیدند هر دو گروه
طلایه همی گشت بردشت و کوه .
|| دوائی که بدان طلا کنند. نورالدین ظهوری راست :
سرخ رویند عاشقان در هند
خون ناب است گر طلایه ٔ عشق .