طلاع
لغتنامه دهخدا
طلاع . [ طَل ْ لا ] (ع ص ) رجل طلاع الثنایا و الانجد؛ مرد نیک آزماینده ٔ کارها. (منتهی الارب ) :
انا ابن جلا و طلاع ُالثنایا
متی اضع العمامة تعرفونی .
|| مرد درآینده و تصرف کننده ٔ در کارها. || مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک . (منتهی الارب ). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات ). || آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب ). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه اراده ٔ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات ).
انا ابن جلا و طلاع ُالثنایا
متی اضع العمامة تعرفونی .
|| مرد درآینده و تصرف کننده ٔ در کارها. || مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک . (منتهی الارب ). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات ). || آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب ). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه اراده ٔ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات ).