طربناک
لغتنامه دهخدا
طربناک . [ طَ رَ ] (ص مرکب ) شادمان . خوشحال . بانشاط: رجل ٌ مطراب ٌ؛ مرد طربناک . (منتهی الارب ).
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا.
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا.
در طربناک میزبانی بخت
نهمت او عزیز مهمان باد.
گرچه این قصرها طربناک است
چون بگردون نمی رسد خاک است .
خیز و در کاسه ٔ زر آب طربناک انداز
پیشتر ز آنکه شود کاسه ٔ سر خاک انداز.
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا.
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا.
در طربناک میزبانی بخت
نهمت او عزیز مهمان باد.
گرچه این قصرها طربناک است
چون بگردون نمی رسد خاک است .
خیز و در کاسه ٔ زر آب طربناک انداز
پیشتر ز آنکه شود کاسه ٔ سر خاک انداز.