طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ ] (نف مرخم ) طرازنده . نظم و ترتیب و آرایش دهنده :
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکتدار و کار ملک طراز.
بیشتر درترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خنده ٔ طراز، و غیره .
- دین طراز ؛ طرازنده ٔ دین :
قطعه ای کز ثنا فرستادم
بجهانجوی دین طراز فرست .
- مدح طراز ؛ مدیح طراز :
تو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنین مدح نیوشنده و من مدح طراز.
- مدیح طراز ؛ طرازنده ٔ مدیح :
فلک ز شرم پر تیر برنهد هرگه
که نوک خامه ٔ بنده شود مدیح طراز.
- ملک طراز ؛ طرازنده ٔ پادشاهی .
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکتدار و کار ملک طراز.
بیشتر درترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خنده ٔ طراز، و غیره .
- دین طراز ؛ طرازنده ٔ دین :
قطعه ای کز ثنا فرستادم
بجهانجوی دین طراز فرست .
- مدح طراز ؛ مدیح طراز :
تو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنین مدح نیوشنده و من مدح طراز.
- مدیح طراز ؛ طرازنده ٔ مدیح :
فلک ز شرم پر تیر برنهد هرگه
که نوک خامه ٔ بنده شود مدیح طراز.
- ملک طراز ؛ طرازنده ٔ پادشاهی .