طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [هَِ ] (اِخ ) ابن احمد ابوالفرج الاصبهانی ، معروف به سبطبن عمر المؤدب ، وی را در دیهی بسواد دجیل بغداد که موسوم به «شلا» بود ملاقات کردم . احادیثی از طریق ابوالقاسم طبرانی برای من روایت کرد، و این امر به سال 413 هَ . ق . اتفاق افتاد. خبر داد ما را طاهربن احمد، خبر داد ما را ابوالقاسم سلیمان بن احمدبن ایوب اللخمی الطبرانی - در اصبهان - خبر داد ما را مقدادبن داود، خبر داد ما را اسدبن موسی ، خبر داد ما را حمادبن سلمة، از عبیداﷲبن عمر، از سعید مقبری ، از ابی هریره که گفت رسول اکرم ، صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرمود: چهار تن را ایزد یکتا، دشمن دارد؛ کسی که سوگند بسیار یاد کند، درویشی که کبر ورزد، پیری که زنا کند، پیشوائی که ستم روا دارد. (تاریخ خطیب ج 9 ص 357).