صیقل کردن
لغتنامه دهخدا
صیقل کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن :
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است .
ز اشتیاقت صیقل آیینه ٔ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم .
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است .
ز اشتیاقت صیقل آیینه ٔ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم .