صقل
لغتنامه دهخدا
صقل . [ ص َ ](ع مص ) زدودن چیزی را. (منتهی الارب ). بزدائیدن . (دهار). بزدائیدن چیزی . (مصادر زوزنی ). روشنگری . زدودن کارد و شمشیر. پرداخت . روشن کردن . صقال :
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست .
|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین . || زدن کسی را بچوب دستی . (منتهی الارب ).
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست .
|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین . || زدن کسی را بچوب دستی . (منتهی الارب ).