صفراء
لغتنامه دهخدا
صفراء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اصفر است :
همه دشت و کهسار گرما گرفت
زمانه ز خودرنگ صفرا گرفت .
به یک صفراکه بر خورشید رانده
فلک را هفت میدان باز مانده .
رجوع به اصفر شود.
همه دشت و کهسار گرما گرفت
زمانه ز خودرنگ صفرا گرفت .
به یک صفراکه بر خورشید رانده
فلک را هفت میدان باز مانده .
رجوع به اصفر شود.