صفا دادن
لغتنامه دهخدا
صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن . معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن :
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
|| پاکیزه کردن . نظیف ساختن . زدودن از :
ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را.
به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم
که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند.
- سر وریش را صفا دادن ؛ اصلاح کردن . موی زیادی را ستردن .
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
|| پاکیزه کردن . نظیف ساختن . زدودن از :
ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را.
به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم
که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند.
- سر وریش را صفا دادن ؛ اصلاح کردن . موی زیادی را ستردن .