صعقة
لغتنامه دهخدا
صعقة. [ ص َ ق َ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ). بیهوش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). || (اِمص ) بیهوشی . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) :
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور برجا بد نه افزون و نه کم .
|| (اِ) آتش که از آسمان افتد. (منتهی الارب ) :
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش صعقه پیش و پس باشد.
|| دم صور. (منتهی الارب ).
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور برجا بد نه افزون و نه کم .
|| (اِ) آتش که از آسمان افتد. (منتهی الارب ) :
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش صعقه پیش و پس باشد.
|| دم صور. (منتهی الارب ).