صدرة
لغتنامه دهخدا
صدرة. [ ص ُ رَ ] (ع اِ) سینه . (منتهی الارب ). || سرسینه . (منتهی الارب ). مااشرف من اعلی صدره . (قطر المحیط). بالای سینه . (مهذب الاسماء). || سینه پوش . کرته ٔ خرد. نیم تنه . (غیاث اللغات ). شاماکچه . سینه بند زنان . لباچه ٔ صدر. (مهذب الاسماء). جامه ای که سینه را بپوشاند :
ای صورت بهشتی در صدره ٔ بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی .
دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدره ٔ سبز بازکرد از بر.
بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی .
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
چون صدره ٔ تو بافته از پنبه ٔ فناست
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی .
بدامان شب پاره ای درفزاید
از آن صدره ٔ روز نقصان نماید.
جوشن عقل داده اند ترا
صدره ٔ کام اگر ندوخته اند.
دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .
بجای صدره ٔ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند.
سدره شده صدره ٔ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش .
ساکن سرای سکوت شدم و صدره ٔ صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. (تذکرة الاولیاء).
بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره ٔ خارا.
پیراهن بی سعادتی در سرکش ، صدره ٔ جفا چاک زن . (مجالس سعدی ).
ای صورت بهشتی در صدره ٔ بهائی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدائی .
دی ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدره ٔ سبز بازکرد از بر.
بنزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
گر سروصدره پوشد تو سرو باقبائی
ور ماه باده نوشد تو با رخ چو ماهی .
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.
چون صدره ٔ تو بافته از پنبه ٔ فناست
در دل طمع قبای بقا را چرا کنی .
بدامان شب پاره ای درفزاید
از آن صدره ٔ روز نقصان نماید.
جوشن عقل داده اند ترا
صدره ٔ کام اگر ندوخته اند.
دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .
بجای صدره ٔ خارا چو بطریق
پلاسی پوشم اندر سنگ خارا.
صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند.
سدره شده صدره ٔ پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش .
ساکن سرای سکوت شدم و صدره ٔ صابری درپوشیدم تا کار بغایت رسید. (تذکرة الاولیاء).
بگوش صخره ٔصما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره ٔ خارا.
پیراهن بی سعادتی در سرکش ، صدره ٔ جفا چاک زن . (مجالس سعدی ).