26 فرهنگ

ترجمه مقاله

صتم

لغت‌نامه دهخدا

صتم . [ ص َ ] (ع ص ) سخت . (مهذب الاسماء). درشت سخت . یقال : رجل ٌ صتم وعبد صتم و جمل صتم و حجر صتم و غیر ذلک . ج ، صُتم . (منتهی الارب ). || کمال چیزی و تمامی آن . یقال : الف ٌ صتم ، بالتسکین ؛ او هو الاکثر یعنی هزار تام .و اموال صتم ، بالضم ؛ ای کامل . (منتهی الارب ). یقال : عبد صتم . و الف صتم ؛ هزاری تمام . (مهذب الاسماء). || (اِ) مرد بالغ بنهایت سن کهولت رسیده . (منتهی الارب ). || حروف صتم ؛ عبارت است از همه ٔ حروف غیر از این شش حرف «ب رف ل م ن ». (ناظم الاطباء).