صاحبی
لغتنامه دهخدا
صاحبی . [ ح ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به صاحب . || قسمی انگور درشت و پوست نازک و قرمزرنگ :
بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب
صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم رواست .
در صاحبیش لطافت جان
قند گرجیش ازغلامان .
|| جامه ٔ ابریشمی مخطط. (غیاث اللغات ) :
خوشا آن شمطها و آن صاحبیها
که آرند سوغات ما را صواحب .
کتان فرم آمد و مغربی
دگر کیسه ٔ بعد از او صاحبی .
ز کیسه ای همه را کرده کیسه ها فربه
ز صاحبی همه را ساخت صاحب زیور.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه ای است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
گردن از کتان صاحبی مدور پیچیده ... (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 134).
دلبستگی نمانده چنانم که بعد از این
ننگ آیدم که جامه ٔ تن صاحبی کنم .
بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب
صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم رواست .
در صاحبیش لطافت جان
قند گرجیش ازغلامان .
|| جامه ٔ ابریشمی مخطط. (غیاث اللغات ) :
خوشا آن شمطها و آن صاحبیها
که آرند سوغات ما را صواحب .
کتان فرم آمد و مغربی
دگر کیسه ٔ بعد از او صاحبی .
ز کیسه ای همه را کرده کیسه ها فربه
ز صاحبی همه را ساخت صاحب زیور.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه ای است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
گردن از کتان صاحبی مدور پیچیده ... (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 134).
دلبستگی نمانده چنانم که بعد از این
ننگ آیدم که جامه ٔ تن صاحبی کنم .