شیوه گری
لغتنامه دهخدا
شیوه گری . [شی وَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ناز و کرشمه و دل فریبی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) :
اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است
تو خود به شیوه گری شیوه ٔ دگر داری .
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قَتّالیست .
|| حیله گری . (فرهنگ فارسی معین ) :
شاه دانست کآن چه شیوه گری است
دزد خانه به قصد خانه بری است .
اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است
تو خود به شیوه گری شیوه ٔ دگر داری .
می چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش
گرچه در شیوه گری هر مژه اش قَتّالیست .
|| حیله گری . (فرهنگ فارسی معین ) :
شاه دانست کآن چه شیوه گری است
دزد خانه به قصد خانه بری است .