شین
لغتنامه دهخدا
شین . [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) عیب وزشتی . ضد زین . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از غیاث ). مقابل زین . بدی و زشتی :
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین .
قال بی حال عار باشد و شین .
در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل
وز خدمت تو دوری ، شین است و عیب و عار.
عدل تو ((شین )) را ز ((را)) کرد جدا چون بدید
کاَّلت رایست ((را)) صورت شین است ((شین )).
هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین .
شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79).
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان .
بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین .
فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین .
آنکه بیرون از ثنا و حمد او
بر سخندانان سخن عیبست و شین .
هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی . (نظام قاری ).
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین .
قال بی حال عار باشد و شین .
در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل
وز خدمت تو دوری ، شین است و عیب و عار.
عدل تو ((شین )) را ز ((را)) کرد جدا چون بدید
کاَّلت رایست ((را)) صورت شین است ((شین )).
هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین .
شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79).
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان .
بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین .
فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین .
آنکه بیرون از ثنا و حمد او
بر سخندانان سخن عیبست و شین .
هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی . (نظام قاری ).