شیرین کردن
لغتنامه دهخدا
شیرین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلاوت دادن . با شیرینی و حلوا و میوه و جز آن دهان را شیرین ساختن : دهانت را شیرین کن . (از یادداشت مؤلف ). احلاء. (تاج المصادر بیهقی ) :
بی موکل بی کشش از عشق دوست
زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست .
- شیرین کردن بادام ؛ کنایه ازشکرپوش کردن آن را. (آنندراج ) :
همچو آن بادام تلخی کز نمک شیرین کنند
عاشقان را دلخوشی از خنده ٔ او داده اند.
- شیرین کردن دهن کسی را؛ شیرینی خوراندن . عنایت و محبت کردن :
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بردهنی .
- || کنایه از رشوه دادن و کارسازی کردن . (آنندراج ).
|| مطبوع و دلپسند و محبوب و مرغوب کردن . لایق و مناسب نمودن . (یادداشت مؤلف ).
- شیرین کردن چیزی در دل کسی (کسانی )؛ مطلوب و مرغوب کردن آن در دلها : مجلس تذکیر کردی و فصیح بودو سخن نیکو گفتی دل این مردمان نواحی به خویشتن کشید و اسلام شریعت اندر دلها شیرین همی کرد. (تاریخ سیستان ).
- شیرین کردن خواب (فکر، اندیشه ، مطلب و جز آن ) بر کسی ؛ مطبوع و مطلوب کردن آن چیز در نظر وی . خوش کردن آن در چشم وی : تدابیر عراقی در سر این پادشاه پیچیده است و استوار کرده به سرخس و اینجابه نشابور هر روز می پروراند و شیرین می کند و ببینی از این چه شکافد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455).
در غم لبهای من گویی بمیر
مرگ را بر بنده شیرین می کند.
چنانکه شیر کند خواب طفل را شیرین
فرود غفلت من از سپیدموییهاست .
-شیرین کردن زمین را؛ قابل کشت و حاصلخیز نمودن . از شوره زاری درآوردن :
می کنم از ترزبانی دشمنان را مهربان
می کند شیرین زمین شور را باران ما.
- شیرین کردن کسی (چیزی ) را به چشم (در نظر) کسی ؛مطبوع و مقبول نمودن آن چیز در نظر وی :
گوشه گیران را بچشم خلق شیرین کرده است
خال مشکینی که در کنج دهان یار ماست .
در نظرها می کند شیرین تر از تَنگ شکر
کلک صائب در حدیث شکّرین آئینه را.
رجوع به ترکیب شیرین کردن چیزی در دل کسی شود.
- شیرین کردن لب ؛ به لبخند واداشتن . خندان و متبسم ساختن . (از آنندراج ).
رجوع به ترکیب شیرین شدن لب ذیل ماده ٔ شیرین شدن شود.
بی موکل بی کشش از عشق دوست
زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست .
- شیرین کردن بادام ؛ کنایه ازشکرپوش کردن آن را. (آنندراج ) :
همچو آن بادام تلخی کز نمک شیرین کنند
عاشقان را دلخوشی از خنده ٔ او داده اند.
- شیرین کردن دهن کسی را؛ شیرینی خوراندن . عنایت و محبت کردن :
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بردهنی .
- || کنایه از رشوه دادن و کارسازی کردن . (آنندراج ).
|| مطبوع و دلپسند و محبوب و مرغوب کردن . لایق و مناسب نمودن . (یادداشت مؤلف ).
- شیرین کردن چیزی در دل کسی (کسانی )؛ مطلوب و مرغوب کردن آن در دلها : مجلس تذکیر کردی و فصیح بودو سخن نیکو گفتی دل این مردمان نواحی به خویشتن کشید و اسلام شریعت اندر دلها شیرین همی کرد. (تاریخ سیستان ).
- شیرین کردن خواب (فکر، اندیشه ، مطلب و جز آن ) بر کسی ؛ مطبوع و مطلوب کردن آن چیز در نظر وی . خوش کردن آن در چشم وی : تدابیر عراقی در سر این پادشاه پیچیده است و استوار کرده به سرخس و اینجابه نشابور هر روز می پروراند و شیرین می کند و ببینی از این چه شکافد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 455).
در غم لبهای من گویی بمیر
مرگ را بر بنده شیرین می کند.
چنانکه شیر کند خواب طفل را شیرین
فرود غفلت من از سپیدموییهاست .
-شیرین کردن زمین را؛ قابل کشت و حاصلخیز نمودن . از شوره زاری درآوردن :
می کنم از ترزبانی دشمنان را مهربان
می کند شیرین زمین شور را باران ما.
- شیرین کردن کسی (چیزی ) را به چشم (در نظر) کسی ؛مطبوع و مقبول نمودن آن چیز در نظر وی :
گوشه گیران را بچشم خلق شیرین کرده است
خال مشکینی که در کنج دهان یار ماست .
در نظرها می کند شیرین تر از تَنگ شکر
کلک صائب در حدیث شکّرین آئینه را.
رجوع به ترکیب شیرین کردن چیزی در دل کسی شود.
- شیرین کردن لب ؛ به لبخند واداشتن . خندان و متبسم ساختن . (از آنندراج ).
رجوع به ترکیب شیرین شدن لب ذیل ماده ٔ شیرین شدن شود.