شیرمرغ
لغتنامه دهخدا
شیرمرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ عیسی را گویند که شب پره باشد چه گویند او می زاید وبچه ٔ خود را شیر می دهد. (برهان ) (آنندراج ). خفاش است که شرنق نامند. شب پره که می زاید و به بچه ٔ خود شیرمی دهد، از این رو این نام گرفت . (یادداشت مؤلف ). اسم فارسی شیرذق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) :
علفگاه مرغان این کشور اوست
اگر شیرمرغت بباید در اوست .
سوی شیرمرغ ار عنان تافتند
به بازار لشکرگهش یافتند.
رجوع به مترادفات کلمه شود.
علفگاه مرغان این کشور اوست
اگر شیرمرغت بباید در اوست .
سوی شیرمرغ ار عنان تافتند
به بازار لشکرگهش یافتند.
رجوع به مترادفات کلمه شود.