شیبیدن
لغتنامه دهخدا
شیبیدن . [ دَ ] (مص ) (از: «شیب » + «َیدن »، پسوند مصدری ) متعدی آن شیبانیدن . مخلوط شدن . آمیخته شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). || لرزیدن . (غیاث اللغات ). لرزیدن و طپیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || جنبیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آشفته شدن . ملول گشتن . غمین شدن . غمگین گشتن . (یادداشت مؤلف ) :
زمانی ازو صبر کردن نیارم
بشیبم گر او را نبینم زمانی .
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنین است بالا و شیب .
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچه ٔ اشیا برافکند.
دل دیوانه بشیبد هر ماه
چون نظر سوی هلالش برسد.
مانی بماه نو که بشیبم چو بینمت
چون شیفته شوم کنی افسون بدوستی .
- درشیبیدن ؛ آشفته شدن . غمگین گشتن :
امّید وصال تو مرا بفْریبد
خسته دل من چو بیدلان درشیبد
ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد
سنگ است آن دل کز چو توئی بشکیبد.
|| مجازاً، فریفته شدن . (غیاث ). مجازاً، فریفتن و فریفته شدن . (آنندراج ) :
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب .
|| مدهوش شدن . (یادداشت مؤلف ). || زاری کردن . (یادداشت مؤلف ). بیقراری کردن :
ستودانی از سنگ خارا برآر
ز بیرون بر او نام من کن نگار
شکیب آور از درد و بر من مشیب
که از مهر بسیار بهتر شکیب .
زمانی ازو صبر کردن نیارم
بشیبم گر او را نبینم زمانی .
ز خواری و رنجی کت آمد مشیب
که گیتی چنین است بالا و شیب .
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچه ٔ اشیا برافکند.
دل دیوانه بشیبد هر ماه
چون نظر سوی هلالش برسد.
مانی بماه نو که بشیبم چو بینمت
چون شیفته شوم کنی افسون بدوستی .
- درشیبیدن ؛ آشفته شدن . غمگین گشتن :
امّید وصال تو مرا بفْریبد
خسته دل من چو بیدلان درشیبد
ای آنکه ترا مشاطه حورا زیبد
سنگ است آن دل کز چو توئی بشکیبد.
|| مجازاً، فریفته شدن . (غیاث ). مجازاً، فریفتن و فریفته شدن . (آنندراج ) :
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب .
|| مدهوش شدن . (یادداشت مؤلف ). || زاری کردن . (یادداشت مؤلف ). بیقراری کردن :
ستودانی از سنگ خارا برآر
ز بیرون بر او نام من کن نگار
شکیب آور از درد و بر من مشیب
که از مهر بسیار بهتر شکیب .