شکیبا شدن
لغتنامه دهخدا
شکیبا شدن . [ ش ِ / ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن . آرام شدن . متحمل شدن . صبرکردن :
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود.
چه بودی کزین خواب زیرک فریب
شکیبا شدی دیده ٔ ناشکیب .
شکیبا شد درین غم روزگاری
نه درتن دل نه در دولت قراری .
مگر کز تنعم شکیبا شوی
وگرنه ضرورت به درها شوی .
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود.
چه بودی کزین خواب زیرک فریب
شکیبا شدی دیده ٔ ناشکیب .
شکیبا شد درین غم روزگاری
نه درتن دل نه در دولت قراری .
مگر کز تنعم شکیبا شوی
وگرنه ضرورت به درها شوی .