شکوفیدن
لغتنامه دهخدا
شکوفیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) گشودن . (ناظم الاطباء) (برهان ). شکفتن . (فرهنگ فارسی معین ) :
به چاره گشاده شود کار سخت
به مدت شکوفد بهار از درخت .
|| گشوده شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکفته وخندان شدن :
فرستاد نزدیک کاووس شاه
شکوفید از آن شاه ایران سپاه .
|| رخنه کردن . || رخنه شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکستن لشکر و گریزاندن دشمن و هزیمت دادن . (ناظم الاطباء). شکستن لشکر. (از برهان ).
به چاره گشاده شود کار سخت
به مدت شکوفد بهار از درخت .
|| گشوده شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکفته وخندان شدن :
فرستاد نزدیک کاووس شاه
شکوفید از آن شاه ایران سپاه .
|| رخنه کردن . || رخنه شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || شکستن لشکر و گریزاندن دشمن و هزیمت دادن . (ناظم الاطباء). شکستن لشکر. (از برهان ).