شکربوزه
لغتنامه دهخدا
شکربوزه . [ش َ ک َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) شکربوره . (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (یادداشت مؤلف ) (از بهار عجم ). شکربوره که سنبوسه ٔ قندی است . (از برهان ) :
همچو سگ دربدر به دریوزه
خواند مر زهر را شکربوزه .
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بود
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه .
شکربوزه با نوک دندان به راز
شکرخواره را کرده گردن دراز.
هر شکرپاره که درمیرسد از عالم غیب
بر دل ریش عزیزان نمکی می آید.
و رجوع به شکربوره شود.
همچو سگ دربدر به دریوزه
خواند مر زهر را شکربوزه .
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بود
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه .
شکربوزه با نوک دندان به راز
شکرخواره را کرده گردن دراز.
هر شکرپاره که درمیرسد از عالم غیب
بر دل ریش عزیزان نمکی می آید.
و رجوع به شکربوره شود.