شکاله
لغتنامه دهخدا
شکاله . [ ش ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). || ریزه . ریزه ٔ زر. (یادداشت مؤلف ) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله .
- شکاله ٔ زر ؛ ریزه ٔ زر. (ناظم الاطباء): ذهبة؛ قراضه و شکاله ٔ زر. (از منتهی الارب ).
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله .
- شکاله ٔ زر ؛ ریزه ٔ زر. (ناظم الاطباء): ذهبة؛ قراضه و شکاله ٔ زر. (از منتهی الارب ).